آنکه میرود باید میرفته،عادل دانتیسم
آنکه میرود باید میرفته
اصلا برای رفتن آمده بود!
تو هم برو
تو هم خودت رااز لحظه هایش که هیچ
ازفکرش هم بگیر
توبایدتمامت بماند برای اوکه
تمامش
تنهاوتنها برای توست!
#عادل_دانتیسم
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
نگاهی به برترین رمانهای «استیون کینگ» که هنوز اقتباس نشدهاند | 0 | 29 | tabasom |
آنکه میرود باید میرفته
اصلا برای رفتن آمده بود!
تو هم برو
تو هم خودت رااز لحظه هایش که هیچ
ازفکرش هم بگیر
توبایدتمامت بماند برای اوکه
تمامش
تنهاوتنها برای توست!
#عادل_دانتیسم
دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان جدید,دانلود رمان
نام رمان : خانه سیاه است
نویسنده : هدی.ب
تعداد صفحات : ۱۹۰
خلاصه داستان :
در گوشه های این دنیا منزوی شده ایم … در گوشه های این کره ی کوچک پر آدم ، دریایی از نور نشانمان بدهید … این خانه سیاه است … داستان از نقطه اوج شروع میشه که یک زندگی بهم میریزه و خانه ای خاموش و سیاه میشه… به مرور و با گذشت زمان مشخص میشه که چه اتفاقی در گذشته افتاده و چه اتفاقاتی در آینده خواهد افتاد… شخصیت بی نام و نشانی سعی در روشن کردن ابهامات یه پرونده ی جنایی داره و بدون اینکه خودش بخواد خودش جزئی از این ابهامات میشه …
قسمتی از متن رمان :
دلم شدیدا یه فکر تازه می خواد…یه سری حرف رو کاغذ آوردن که دچار خط خوردگی نشن….یه سری نقطه بدخیم…یه نوستالژی پر خاطره برای نوشتن….یه چیزی باشه که فقط باشه و نشه شوتش کرد تو سطل زباله…یه چیزی باشه که نشه ازش گذشت و دورش انداخت.دلم اینجوری می خواد سراغش داری؟
اینکه بلند می شم و کنار پنجره می ایستم…اینکه سرما و سوز و کبودی هست…اینکه جمله هام تموم دستورای نگارشی رو شکسته….می خوام.می خوام….خط نخورم.می خوام درد نخورم….سرما که هست…چه بیرون چه توی چشمام…شیشه چشمام بخار نفساتو کم داره….من به همون دید تار هم قانع می شم به خدا…کبودم…مثل آسمون قبل برف.مثل هجوم افسار گسیخته ی تو…مثل همه ضربه های روی تنم.
سوز میزنه…سوز سرما…سوز قلبم…سوز تموم دردای توی جسم و روحم….سوز قلبم از داغی که روی قلبم گذاشتی…تحمل منو اینجور امتحان نکن لعنتی….کم میارم. می شکنم.بفهم….ظرفیتم سرریزه…
خسته ام….باهات کلنجار نمی رم…خیلی خسته ام.رمق برام نمونده. نه حرف بزنم نه متقاعدت کنم نه حتی منطق تو قبول می کنه…امتحان من تموم نشده.خودم تموم شدم.خودم نرسیده به آخر زندگیمو گذاشتم تو حذف اضطراری….میفهمی؟
خسته شدم رضا….برو…جوری برو که بدونم دیگه بر نمی گردی.جوری برو که دلم ولوله نکنه برای برگشتنت…فقط برو
دلم از غمت می لرزه…می دونی آخه؟ هنوزم ته مه های قلبم خوب…چه جوری بگم.دوست دارم دیگه… نخندی…. خوبه که با خودم هرچند لال و پتی رودربایستی ندارم… حرفمو می زنم به خودم.تو که نمی شنوی….اون بالایی هم….بشنوه چه فرق؟وقتی کاری نمیکنه!!!
نیا طرفم رضا….نیا لعنتی…دیگه تیکه ای نمونده که بشکنه…که خرد بشه.میای برای چی؟
دستات که تو نیمه راه مشت می شن…دلم می گیره…دلم همیشه از این بغض می گیره…از این خشمی که روی شقیقه هات بزرگ می شه و حجم می گیره دلم می گیره….دلم از خون مردگی های روی دستت هم می گیره….دلم می زنه از این زندگی….دلم می زنه برات ولی برو…تورو جون خودت برو…قسم عزیزتر از خودت ندارم.
دلم نمی خواد چشمام به این اوضاع مضحک بیوفته….چراغا همه خاموش…زانوها تو بغل….من اینور تو اون ور….سر خوردم کنار پنجره قدی خونه ی بخار گرفته…. سوز می زنه داخل…نفس من بخار می شه رو شیشه… دنیا مات می شه مثل من….قطره می شه راه می گیره تو این ماتی مثل تو….من ها میکنم سرما قطره می کنه….بازیمون گرفته. من و سرما….من و تو….من و دل… همشو هم دارم می بازم.آی ملت بیاین سر باخت من شرط ببندین….ادامه مطلب ...
دانلود رمان جدید ,دانلود رمان عاشقانه ,دانلود رمان
نام رمان : بانوی قصه
نویسنده : beste
تعداد صفحات : ۵۲۹
خلاصه داستان :
فریادش تمام اتاق رو گرفت. صداش پیچید و پیچید و پیچید و مثل یه سیلی محکم خورد به گونه ام.
متعجب نگاهش کردم، ناباور. خون توی رگ هام منجمد شده بود. فریادش همراه شد با پرت شدن گلدان بلوری که تکه تکه شد و هر تکه اش با صدا به گوشه ای افتاد. صورتش قرمز بود.
ـ تو … تو چی کار کردی؟ خیانت؟! خیانت به من؟! من چه اشتباهی مرتکب شده بودم؟
سرش رو خم کرد. مرد عصبانی رو به روی من حالا سرش رو خم کرده بود و سعی داشت اشکی که داشت از چشماش می ریخت رو پس بزنه.
ـ جز عاشقت بودن، جز پرستیدنت؟
این جمله رو گفت و به سمتم حمله کرد...ادامه مطلب...
دانلود رمان,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان جدید
نام رمان : آبان ماه اول زمستان است !
نویسنده : رهایش*
تعداد صفحات : ۷۲۵
خلاصه داستان :
آبان برای فرار از خاطرات تلخ گذشته سرش رو به کار گرم می کنه، فارغ از اینکه با شروع ماجراهای جدیدی توی زندگیش تموم سعیش برای فراموش کردن گذشته ناکام می مونه …
با تشکر از رهایش* عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
قسمتی از متن رمان :
با صدای تق تق و سر و صدای دریل از خواب پریدم! عصبی و کلافه نشستم روی تخت و تو این فکر بودم که چرا هر وقت من تا نزدیکای صبح کار دارم و مجبورم بیدار بمونم صبح کله ی سحر با یه صدای مزاحمی از خواب بیدار می شم که در باز شد و رها دختر ۳ ساله ی خواهر بزرگم آتنا سرک کشید توی اتاق و وقتی دید من بیدارم، دویید تو هال و گفت: مادرجون دایی بیدار شد!
انگار دنیا منتظر از خواب بیدار شدن من بود! کلافه پتو رو زدم کنار و رفتم توی هال و ولو شدم روی مبل که مامان از تو آشپزخونه گفت: علیک سلام! حالا هم بیدار نمی شدی!
با کف دستم چند بار صورتم رو مالیدم و غر زدم: چه خبره سر صبحی؟!
صدای مامانو از بین سر و صداها به زور شنیدم که گفت:ساعت دهه آبان! سر صبح به ۶ می گن نه ده!
دوباره غر زدم: اون مال کسیه که ۸ شب می ره می خوابه نه من که تازه ۵ صبح رفتم تو رخت خواب!
مامان اومد تو هال و گفت: خب مادرِ من، هزار بار بهت گفتم شب زود بخواب که صبح اینقدر دمغ نباشی! پاشو برو یه آبی به صورتت بزن بیا صبحونه! بعدش برو ببین احسان کمک نخواد.
– چه خبر هست حالا؟!
: سرویس اتاق آفاقو آورده داره نصب می کنه.
– خونوادگی اومدن نصب؟!
: زشته آبان! پاشو برو صورتتو بشور!
پوفی کشیدم و تا دم دستشویی رفتم و یهو یاد ونداد افتادم و پرسیدم: ونداد اومد فایلا رو ببره؟!
مامان از نیمه راه آشپزخونه برگشت و پرسید: فایل؟!
– آره! اصلاً اومد صبح اینوری؟! ادامه مطلب ...
نام کتاب : فقط خودم و خودت…
نویسنده : حوروش و بهار 79
موضوع :طنز
صفحات 802
خلاصه ی داستان:
داستان درباره دختری به اسم ترمه است که هفده سالگی به فرزند خوندگی خانواده ی سعیدی گرفته شده.شروع داستان از جاییه که ترمه و سیما ( یار غارش ) برای دزدی به یه مهمونی رفتن و روز بعد از طرف افشین ، یکی از کله گنده های خلاف ( البته خودش اینجوری توهم زده وگرنه اندازه سر سوزن هم حالیش نیست.) بهشون پیشنهادی میشه که ترمه به اصرار سیما قبول میکنه.پیشنهاده درباره دزدی از یکی از شرکای قبلی افشین به نام انوشه …و افشین ازشون میخواد که از خونش براش مدارکی بیارن…خونه ای که خارج از شهره و حسابی هم امنیتیِ و هر جک و جونوری که واسه محافظت به درد میخورن رو اونجا ول داده!!!!…
ترمه و سیما کار رو قبول میکنن و به دزدی میرن…به خیال اینکه بجز نگهبانا صاحب خونه، یعنی شریک افشین اون شب خونه نیست…اما ماجرا برعکس میشه و داخل خونه گیر میفتن و بالاخره با هر جون کندنی هست در میرن…
تو برنامه سفری که دوستای نزدیکش ریختن ، دوستِ پیمان ( پیمان همون پسر خانواده ی سعیدیِ) هم همراهشون میاد و از اینجاست که ماجرا های اصلی شروع میشن…بعد از اتفاقاتی که تو شمال براش میفته برای ثبت نام دانشگاه به تهران برمیگرده که دوست پیمان، آرمینو ، بعنوان استاد دانشگاه میبینه…
دیگه کلی ماجرای دیگه پیش میاد که اساس همشون هم سعی کردم طنز باشه که بخندین و لااقل نیشتون واشه!!!.
سر آخر هم مثه همه ی داستانا به خوبی و خوشی تموم میشه…که البته موضوع اصلی ای که پیش میاد زندگی آرمینه…
شخصیت منگل داستان هم دوست صمیمی ترمه ، کیوان هستش که خیلی باحال و خله…و تقریبا تو تمام قسمت های داستان دخیله و همراه ترمه است…کلا خیلی دوست داشتنیه و با کاراش روحتون رو شاد میکنه.
خلاصه تر این ندارم دیگه بگم…باید بخونیش…البته اگه نقص و کاستی ای داشت به بزرگی خودتون شرمنده!!…اولین رمان بود…انشاالله تو داستانای بعدی سعی میشه با کسب تجربه همه ی نواقص رو اصلاح کرد…
ارادتمند شما…حوروش و بهار
نام کتاب : ارغوان رویایی
نویسنده : Pars Mehran
موضوع : اجتماعی ، عاشقانه
صفحات :181
خلاصه داستان : مهندس جوانی به نام مهران که گذشته ی تلخی را سپری کرده و با بازگشت به شهر خود ، درگیر خاطراتش می شود ، تصمیم می گیرد که برای فرار از این تلخی ها دوباره از شهر و خانواده اش دور شود و به محل کارش که در شهری دیگر قرار دارد ، بازگردد. اما او در محل کار خود با یک چالش بزرگ شغلی و البته عاطفی درگیر می شود و به او اعلام می کنند که …
در تمام مدتی که کتاب های گوناگون را از نویسندگان مختلف می خواندم به این فکر می کردم که چرا در بیشتر رمان ها همواره شخصیت مثبت داستان دختری جوان و ساده است و شخصیت منفی پسری که قصد فریب دختر و سوء استفاده از احساسات او را دارد. با خودم فکر می کردم که گرچه در جامعه ی امروز این ماجرا که هسته ی اصلی داستان های نویسندگان ( به خصوص بانوان نویسنده) را تشکیل می دهد تا حد زیادی رنگ واقعیت به خود گرفته است اما هنوز هم هستند پسران و مردانی که زندگی خود را مدت ها پاک و سالم حفظ کرده اند و هیچ گاه به حریم احساسات یک دختر وارد نشده اند. هنوز هم هستند پسران و مردانی که شب و روز در فکر یاری و خدمت به هم نوعان خود هستند. هنوز هم هستند پسران و مردانی که از تمام توان خود برای شادی دیگران استفاده می کنند. منصافه ندیدم که این گروه از انسان ها را نادیده بگیرم و به عنوان یکی از پسران جامعه ام ناگزیر دست به قلم بردم تا به سهم خود کوچکترین یادی از این افراد کرده باشم. امید دارم که نوشته ی خرد بنده به عنوان نخستین تجربه ی نوشتن (البته از نوع رمان) ، برای دوستان وهمراهان گرامی جذاب باشد و پیشاپیش از هر گونه کوتاهی در آن عذر خواهی میکنم و برای تک تک شما سلامتی و شادابی را از خداوند خواستارم.
Pars mehran آبان95
نام رمان : قرار نبود
نویسنده : هما پور اصفهانی کاربر انجمن نودهشتیا
حجم کتاب : ۵٫۹
خلاصه داستان :
داستان درمورد دختری به اسم ترساست که دو سال پشت کنکور مونده الان منتظر جواب کنکوره . مادر ترسا چند سال پیش فوت کرده ترسا با پدر و مادربزگش( عزیزجون) زندگی میکنه.خواهر بزرگش هم ازدواج کرده .
ترسا آرزو داره که بره کانادا و اونجا ادامه تحصیل بده ولی پدرش به دلیل تجربه ی تلخی که در رابطه با فرستادن آتوسا(خواهر ترسا)ب ه خارج داشته تحت هیچ شرایطی راضی نمیشه که ترسا رو بفرسته کانادا، به همین خاطر همین ترسا و دوستاش سعی دارند با همفکری هم راه حلی برای راضی کردن پدر ترسا پیدا کنند که موفق هم میشند ولی برای عملی شدن این راه حل یه سری اتفاقاتی میفته و شخصی وارد زندگی ترسا میشه که مسیر زندگیشو عوض میکنه،…
ما آمده ایم که با حضورمان، جهان را دگرگون کنیم،
نیامده ایم تا پس از مرگمان بگویند: از کرم خاکی هم بی آزارتر بود و از گاو مظلومتر،
ما باید وجودمان و نفس کشیدنمان، و راه رفتنمان، و نگاه کردنمان،و لبخند زدنمان هم مانند تیغ به چشم و گلوی بدکاران و ستمگران برود...
ما نیامده ایم فقط به خاطر آنکه همچون گوسفندی زندگی کرده باشیم که پس از مرگمان،
گرگ و چوپان و سگ گله، هر سه ستایشمان کنند.......
نام رمان : بی تو با تو بودن
نویسنده : Haniday
سبک (ژانر) : عاشقانه کل کلی اجتماعی و کمی طنز
خلاصه :
آنیا دختریست شیطون (البته نمی گیم تا چه حد که یه وقت ریا نشه!) که هر جا میره کسی رو برای کل کل کردن پیدا می کنه ! (اصلا تقصیر خودش نیست که!مردم خیلی پر رو تشریف دارن، نمی فهمن هر چی یه خانوم گفت باید بگن چشم! اونم نه هر خانومی!آنیا!!!) اون توی مدرسه هم یه کل کل با یه پسر لنگه خودش راه می ندازه .(وقتی میگیم لنگه ی خودش اصلا منظورمون این نیست که خانوم و خوش اخلاق و مهربون و… اتفاقا تا دلتون بخواد بچه پر رو و از خود راضی و خوشگله خجالتم نمی کشه!مرد که نباس خوشگل باشه!مرد باس سیبیل داشته باشه این هوا!) غافل از این که این داستان به همین کل کل کوچیک ختم نمیشه … البته بذارین بگم این رمان اصلا از اون رمانای لوسی نیست که این دوتا با هم فرتی ازدواج کننا!نه خیر!
چیز های دیگری پشت پرده است!!!..پایان خوش
نام رمان : رمان مختوم شدگان
به قلم : مهسا هاشمی
امتیاز : ۳ از ۵
تعداد صفحات : ۲۸۹
حجم رمان : ۴.۰۱ مگابایت پی دی اف , ۰.۸۶ مگابایت نسخه ی اندروید , ۲۲۰ کیلو بایت نسخه ی epub
خلاصه ای از داستان رمان:
داستان در مورد دو تا خواهر هست که صاحب یه ثروت نجومی هستن در حالی که از بچگی ثروتی نداشتن و بعد از مدتی که متوجه می شن ثروتی که تا حالا داشتن ازش استفاده می کردن حاصل از درآمد پدرشونن از قاچاق بوده اما نه قاچاق مواد مخدر بلکه قاچاق اعضای بدن…
این جریان زندگی عاشقانه ی دو تا خواهر رو هم در گیر خودش می کنه و جریان طوری پیش می ره ک اینها مدام در حال طلاق و طلاق کشی هستن و طی اتفاقاتی که می افته می تونن آرامش خودشونو بدست بیارن.